بوی پونه

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید....گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید

بوی پونه

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید....گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید

جمله بسازید...

سلام دوست عزیز

از تو میخوام همین الان مدادتو برداری
و با چیدن کلمات زندگیت در کنار هم یه جمله بسازی
یک جمله دوست عزیز ... فقط یک جمله !!!

پیام های کوتاه

یاد ایام بخیر

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ق.ظ

سلام...

امروز روز عید  بود؛عید مبعث  و این یعنی حسن ختام دوره ی کارشناسی و تجربه ی زندگی در خوابگاه ...

روزگار خیلی خوب گذشت؛ خیلی بهتر از آنچه که فکرش رو میکردم ، خیلی زودتر از اون که فکرش رو میکردم

حتی کمتر از یک چشم به هم زدن...

یادآوری خاطرات هم خوشحال کننده هستند و هم ناراحت کننده

خرکاریهای ترم اول...

یاد اون طاقی که با وجود گروهی بودن دست تنها تا ساعت سه ساختم بخیر... یاد اون ماکتی که ده دوازده نفری دور همی توی کارگاه ساختیم بخیر...هرگز از خاطرم نمیره اون شبی رو که به خاطر سر هم بندی پلان زیرزمین تا 6.5 صبح درگیر بودم و هم گروهیم که مشغول نوشتن گزارش ها بود ، چطور موقع نوشتن سرش روی کاغذ می افتاد و یکدفعه از خواب می پرید ، او به نوشتن خود ادامه میداد و ما هم به خستگی او می خندیدیم... هیچ وقت از یاد نمی برم شب تحویل درس بیان را که دیوانه پنداشت ما را غریبه ای که آنجا بود !!! بیچاره از ترس داشت سکته میکرد!

دزدی هایی که در ترم اول و دوم ، و فقط  بین خودمان اتفاق می افتاد یادش بخیر ...

گرسنگی هایی که دسته جمعی تحملش می کردیم وبعد از چند شبانه روز کار و درس خواندن و بی خوابی در رستورانی دلی از عزا در می آوردیم یادش بخیر...دست تمام دوستانی که مادرانشان  با دست پر از غذا و خوراکی به خوابگاه و نزد دوستانشان می فرستادند  پر برکت ، که الهی خیر دنیا و آخرت را ببینند ؛ هم خودشان و هم مادر و پدرشان...

درس نقشه برداری بود که یکی از هم گروهی ها لطف نمود و حاصل تلاش چندین و چند روزه ی ما را  گم کرد و ما ماندیم و خودمان ، با روز امتحان که فردای همان روز بود...بماند که آن هم گروهی به پاس صبری که من بعنوان سرگروه بعد از شنیدن آن خبر مسرت بخش!!! از خودم نشان دادم همان شب با یک ظرف بزرگ آش راهی خوابگاه شد...دمش گرم

درد دل های شبانه ی هم اتاقی ها یادش بخیر ... لودگی ها و دیوانگی ها یادش بخیر ... دور هم نشینی ها و چرت و پرت گفتن ها یادش بخیر ... شب زنده داری ها و بی خوابی ها یادش بخیر...گرسنگی ها و بی غذایی ها (مثل امشب)یادش بخیر

لعن ونفرین هایی که به واسطه ی خستگی به سر این و اون می باریدیم یادش بخیر

اتاق 010 و سرمای طاقت فرسای زمستونش هیچ وقت از گوشه ی ذهنم پاک نمیشه...اون شبی که دوستم اومد تا با هم تا صبح درس بخونیم و ، بیچاره فردای همون روز به خاطر سرماخوردگی شدید نتونست بیاد دانشگاه !!!

دوست داشتم لحظاتی را که گذشت ، و دوست داشتم آنهایی را که باهاشون این لحظات را گذراندم ، و امیدوارم که دوست داشته باشند آنهایی که با من لحظات را گذراندند...

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۱۶
پونک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی