بوی پونه

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید....گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید

بوی پونه

گفتم غم تو دارم ، گفتا غمت سرآید....گفتم که ماه من شو ، گفتا اگر برآید

جمله بسازید...

سلام دوست عزیز

از تو میخوام همین الان مدادتو برداری
و با چیدن کلمات زندگیت در کنار هم یه جمله بسازی
یک جمله دوست عزیز ... فقط یک جمله !!!

پیام های کوتاه

اتفاق مهم زندگی...

چهارشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ب.ظ

اوووووه چقد دور بودم از فضای مجازی ؛ البته به لطف برنامه های گوشی مثل واتساپ و تلگرام و ... آدم دیگه جسارت کرده اگه اهل دنیای اینترنتی نباشه...

بگذریم....

سلام؛ 

من برگشتم با یک دنیای کاملا متفاوت!!

بعد از سفری که حالا می فهمم چرا لغو شد و کلا از صحنه ی زندگیمون محو و به دست آرزوها سپرده شد، از روز اولی که در کمال ناباوری و در عین نا امیدی تست ها رو چک می کردم و به چشم های خودم شک داشتم و باورش برام سخت بود. از اون روزای ماه رمضون که با این که روزه نبودم حال خوبی نداشتم و احساس تنهایی و بی کسی می کردم و فکر می کردم که دیگه هیچ وقت خوب نخواهم شد. از روزایی که کم کم طپ طپ قلب یکی دیگه رو تو وجود خودم احساس می کردم. از روزی که کتاب ریحانه ی بهشتی رو خریدم و اعمال و احکامش رو روی برگه نوشتم و به دیوار نصب کردم و دست و پاشکسته انجامشون می دادم. از روزایی که کم کم احساس می کردم که دیگه این تنها خودم نیستم که بتونم به دلخواه خودم زندگی کنم و تمام رفتار و حرکاتم رو باید با یکی دیگه هم هماهنگ کنم. از اون روزایی که می نشستم دونه دونه حرکت هاشو می شمردم و با دیدن تکون خوردن های شکمم از زندگی لذت می بردم.

از روزهایی که برای تک تک چیزایی که مامانم می خواست بخره برنامه می ریختم و دلم غنج می رفت برای زمانی که از این وسایل استفاده کنم و لذت ببرم. از روزایی که داشتند به روز موعود نزدیک می شدند و ترس و استرس تمام وجودم رو گرفته بود. از اون شبی که دکتر مشکل کلیه ها رو مطرح کرد و باعث شد تا بیشتر به خودمون بیایم و به رفتارامون بیشتر فکر کنیم و شکر خدا نظر دایی دکترم درست از آب در اومد و مشکل کلیه هم هیچ بود و هیچ. از بار اولی که یک ماه زودتر از موعد تو بیمارستان بستری شدم و با دیدن و شنیدن بعضی چیزا از همه چی نا امید شدم و از خواسته ی خودم پشیمون و از زندگی بعد از این نا امید و البته باز هم دوره ای بود که خدا رو شکر با شادی بعدش تموم شد و از یاد رفت....

و بالاخره تا همین الآن که این گنجشک 47 روزه توی گهواره خوابه و صدای آروم و قشنگش آدم رو به وجد میاره و شیرینی زندگی رو دوچندان می کنه، قصد نوشتن داشتم و هیچ وقت فرصتش برام پیش نیومد...

و حالا محمدحسین عزیز ما با تن سالم و سلامت که البته داییش بهش می گه آناناس و عموشم به پیروی از هم کلاسی دانشگاهش میگه چغوروک!!! مسیر زندگی ما رو عوض کرده و لحظات زندگیمون رو مطابق برنامه ی خودش چیده...



پ . ن

و در تمام این مدت دعای من برای تمام اون کسانی که آرزوی داشتن این شیرینی رو داشتند این بوده که خدایا با بخشیدن این نعمت کوچولو به همه شون نور امید رو وارد خونه هاشون کن....


                                                                                      الهی آمین


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۱۲/۱۹
پونک

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی